ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
امشب تمام درختان خیابان نظاره گرم بودند.خداحافظ در دهانم یخ بسته بود.هنگام حرکت پیکان سبز ناتمام ماند . صورت را که برمیگردانم شش دنگ حواس جم شده ام که اشکایم سر جایشان بمانند.چراغ های سبز هم قرمز شده اند.پاهایم توان کشیدنم را ندارند.سرمای هوا عجب پیوند دهنده ایست. پیوند دهنده تمام بی وصالی ها.....سنگفرشهای خیابان هم به سخره گرفته اند مرا.تعداد گام ننهاده را به رویم می آورند.جاده تا بحال به این بلندی نبود.قرنی راه میروم و پوزخند تمام صندلی های سنگی را می بینم. همه نشانه ام رفته اند.میخواهند همانجا درجا بزنم.
اما همچنان می جنگم ..............تا همه بدانند تو بار دیگر خواهی آمد.
تصور زیبای بود.
تصوری که به واقعیت خواهد پیوست.
ممنون از حضورت دوست عزیز
روی کاغذ یا هر جای همیشه نوشته ها زیباست چه غمگین چه شاد ولی در واقعیت و روی زبان هیچ وقت نخواهد امد اگه تا اخر دنیا هم که بجنگی چون نیست جای دیگه است
تصورش روی کاغذ هم شاید زیبا باشد.........
دوست عزیز ممنون از حضور گرمت
مرحبا به این حس و آفرین به این قلم...
عالی بود
برمیگرده... اگه اومدنی باشه برمیگرده... امیدوارم موندنی هم باشه
مرسی دوستم.