یک لحظه سکوت

سکوت آدمی فقدان جهان و خداست.......فریاد را تصویر کن!

یک لحظه سکوت

سکوت آدمی فقدان جهان و خداست.......فریاد را تصویر کن!

نیست در جهان

بچه که بودم...

اون زمانایی که بازی با سبیل بابا شیرین ترین بازی بود، اون وقتایی که سربازی داداش برام سفر اروپا بود و سوغاتیش تحفه فرنگ، بارونی آبی آبجی بزرگه از هر چیزی گرم تر بود، ساعت مچی مامان از هر ساعتی کوک تر بود، نقاشی مداد رنگی آبجی سومی تابلوی مونالیزا بود، تو آغوش آبجی دومی که یکمی تپل بود بهترین رختخواب بود، چادر مامانو گرفتن و به بازرچه رفتن اندازه ی سفر هشتاد روزه دور دنیا میچسبید، جلوی دوچرخه داداش دومی نشستن و اوج سرعتو تجربه کردن اندازه سوار شدن آپولو بود، سوار تاب شدن و هل دادن داداش بزرگه خودش ی رنجر بود که هیچکس تجربش نکرده، اونوقتایی که اون دختر بابا که اسمش نیست در جهان بود تمام غصه ی من بود.......

تمام از دست دادنام خلاصه میشد توی چن دقیقه ای که خیلی زود تموم می شد و دوباره همین که میفهمیدم نیست در جهان یعنی کسی که وجود خارجی نداره، تمام نبودن هام دوباره بودن می شد، تمام دنیا مال من ی نفر بود،

کاش هنوزم میشد دنبال چادر مامانو بگیرم و با همون دمپایی پلاستیکیا برم کیم دوقلو بخرم،

کاش الانم وقتی حس میکردم چیزی که متعلق به من و قلب منه با چشم به هم زدنی برمیگشت،

کاش بازم میفهمیدم کسی که جامو گرفته واقعا اسمش نیست در جهانه،

کاش تمام آرزوهای من، تمام کاش های من نیست در جهان نبودن..

ر

سیرابیه نفت

ای خدا رحمی به فریادم برس
گشته لبریز کاسه‌ی صبرم ، به دادم برس
تو تصادف تمدن، میون یه گله مفت خور
له شدیم، داغون شدیم داور به بیدادم برس

ای خدا گو چاره‌ی دردم کجاست
آتش گرم فزونه این شب سردم کجاست
یا زمستان را بهار کن یا تورم را مهار
یا بگو ما بد چه کردیم و ره برگشت کجاست

وضع دنیات که همش نارنجیه
امنیت کو راستی کو و عدالت چی چیه
مهلت آژانس تموم شد موعد تحریم رسید
گر که صاحب داره اینجا آفتابه دار دم مسجد کیه

شستشو یا که فرار مغزهای پسته‌ای
کله شق‌ها پاچه خواران کشتزار هسته‌ای
پوست‌ها کنده شده روده‌ها بندهای رخت
خشکیده شیر دون کشور از فرط سیرابیه نفت

ای خدا این وضع و سامانی بده
این غم و اندوه و پایانی بده
کهکشان راه شیری، زندگی یا که اسیری
مرخصیه بی حقوقی طول درمانی بده

پس کجاست اون کشتیه نجات ما
رونقِ زندگیه کساد ما
توی قحطیه محبت سر دروازه دولت
پاتوق زورگیری و حال‌گیری شد از حال ما

ای خدا رحمی به فریادم برس
ما گرفتار کیا گشتیم، به دادم برس
دلا از سنگ کله از گچ صورت منفی‌ و تیپ کج
له شدیم داغون شدیم، داور به بیدادم برس

شستشو یا که فرار مغزهای پسته‌ای
کله شق‌ها پاچه خواران کشتزار هسته‌ای
پوست‌ها کنده شده روده‌ها بندهای رخت
خشکیده شیر دون کشور از فرط سیرابیه نفت

(گروه کیوسک)

آدم است دیگر

آدم است دیگر

گاه دل می بندد به سیب ممنوعه

گاه دل می بندد به یک فردای بی دغدغه

گاه دل می بندد به یک رنگ تازه در زندگی

گاه دل می بندد به آخرین نفس های یک گل

گاه دل می بندد به نگاه آخری که شیرین بود

گاه دل می بندد به همان قرار آخری که هیچگاه اتفاق نیفتاد

گاه دل می بندد به صدای کبوتری که یک صبح برایش خواند

گاه دل می بندد به ساعت به خواب رفته ای که زمان را متوقف کرده

و گاه دل می بندد به دلی که از آن دیگری بوده، می شود و شاید خواهد شد

آدم است دیگر

بهشت را به بهای سیبی از دست داد و دل را به بهای دوست داشتنی

حس مشترک

رگبار دیگر تمام شده،

                    باران هم پاییزی ناب است،

                                          زیر باران منتظرت خواهم ماند، بدون چتر بیا،

                                                                                  میخواهم یک حس مشترک را تجربه کنیم...